دیروز چند تا جوجه خریده ایم. به نام پسرها و البته به کام محمد حسین. از وقتی رسیدیم خانه مرتب می رود بالای سرشان و می آید پیش من و ابراز احساسات می کند. به این فکر می کند که اگر جایشان پشت تختش باشد، نوکشان به هم می چسبد و می افتند می میرند. به این دقت می کند که کله شان شل است و کله ی ما سفت. حواسش هست که جعبه شان برایشان کوچک است. حتی ذوق شاعریش گل کرده و با آهنگ برایشان می خواند: رنباگورنگ ( یعنی همان رنگ و وارنگ خودمان یا به زبان آدمیزادیش رنگارنگ!) و رنباگورنگو از همه رنگو از همه رنگ بیشتر دوسِت دارم! *** - از چه عروسکی خوششون میاد؟ - جوجه ی علی به چشم جوجه ی من نو...